پارك
هفته پيش حسابي خوش گذروندي، سه بار برديمت پارك. با عمو محسن و خاله فرانك هم حسابي صميمي شدي، اونا هم خيلي نيني دوس دارن. النا خانم هم كه عاشق سرسره بازي و پاركه، اصلاً هم خسته نميشي! بعدش هم اصلاً دوس نداري از پارك دل بكني، جدا كردنت از بازي و بردنت خونه خيلي سخته. با گريه ميبريمت خونه، ميرسي خونه هم از خستگي زياد همش لجبازي ميكني. چند روز پيش پستونكت خراب شده بود مثله هميشه كه با دندونت سوراخش ميكني، صبح كه از خواب پا شدي به وحيد گفتي "بحي ميمي عبش (وحيد ميمي عوض). بعدش هم صداي هوا كشيدن ميميتو درآوردي. هر چي به بابايي گفتم ديگه براش پستونك نخر بذار از سرش بيافته گوش نكرد و برات خريد. اي دخت...
نویسنده :
الهام
11:47